او همچنین حشر و نشری با پروفسورآنماری شیمل، مستشرق و مولویپژوه نامدار آلمانی داشت. با او درباره تأثیر مولانا بر انسان امروزی گفتوگویی انجام دادهایم که از نظر شما گرامیان میگذرد.
- مولانا در تعریفی که از او دادهاند، هم حکیم است، هم فقیه و هم عاشقی شورمند. فکر میکنید برای انسان امروزی کدام وجه شخصیت مولانا جذابیت افزونتری دارد؟
میدانیم که مولانا هنوز هم میان مردمان سرزمینهای فارسیزبان و نهتنها مردمان فرهیخته، بلکه میان مردمان کوچه و بازار نیز جایگاهی خاص دارد و چه بسیار شعر و سخن او که به مثل زبانزد همگان است. اما بگذارید من با آشنایی درازمدتی که با اروپائیان و شناختی که از فرهنگ غرب دارم، از تأثیر مولانا بر آن دسته از مردمان سرزمینهای غربی بگویم که با گشادهرویی آمادهاند با فرهنگ، هنر و ادبیات سرزمینهای دیگر آشنا شوند و از آنها بیاموزند. اگر استقبال از ترجمه غزلیات مولانا را به زبانهای گوناگون در کشورهای غربی و بهخصوص در سالهای اخیر در آمریکا مبنا قرار دهیم، چنین بهنظر میآید که سخنان وجدآمیز او و شور و عشق و جوش و خروش و نیز رمز و راز نهفته در غزلیاتش است که سبب جذابیت روزافزون شخصیت مولانا شده است.
- گفته میشود برخی از این ترجمهها با متن اصلی کاملاً تطابق ندارند؟
درست میگویید، اما همان اندک که از خیالانگیزی و شورآفرینی غزلهای مولانا به ترجمهها راه یافته است، کافی است که خواننده و شنونده را شیفته خود کند و به همان اندازه شوق و شعف توصیفناپذیری را در او برانگیزاند؛ خاصه آنکه اقبال همگانی بیشتر به غزلیات عاشقانه اوست و هم از اینروست که ترجمه مثنوی معنوی مولوی به زبانهای گوناگون، نه میان همگان که تنها در میان اهل نظر و محققان و متکلمان نفوذ داشته است. گویا مولانا خود نیز بر دوام عاشقانههای خود واقف بوده است؛ چرا که در مثنوی میگوید:
شرح عشق ار من بگویم بر دوام
صد قیامت بگذرد وآن ناتمام
و بهظاهر اگر سخن او در دیوان را مبنا قرار دهیم:« به جز عشق، به جز عشق دگر کار نداریم!» یکی از ویژگیهای غزلیات مولانا که حتی برای انسان مدرن نیز جذاب و جادویی است، آن است که رگههایی از هنر و ادبیات و تصویرسازیهای مدرن را بهگونهای برجسته در آنها میتوان دید. برای مثال این غزل را که من به آوردن دو بیت آن اکتفا میکنم، تا به آخر بخوانید و ببینید چنین تصویرهای سوررئالیستی را حتی امروز بهندرت در آثار هنری میتوان سراغ گرفت:
داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
باز آن جاروب را زآتش بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
- میگویند گمشده انسان امروزی اخلاق است؛ آیا آموزههای اخلاقی مولانا این ظرفیت را دارند که برای انسان امروزی که اخلاق را چندوجهی و پیچیده میبیند، مفید فایده باشد؟
سراسر مثنوی معنوی مولوی موعظه اخلاق است اما آیا «بحران اخلاق» در جوامع مدرن امروز را میتوان با موعظه از میان برداشت یا نه، باید به سراغ فلسفه اخلاق رفت؛ زیرا آنچه مثلاً در کتاب مثنوی یا گلستان و بوستان سعدی میخوانیم، نوعی «اخلاق توصیفی» است و نه فلسفه اخلاق. حتی در حالت دوم نیز باز میتوان پرسید که آیا پرداختن به بحثهای نظری برای رسیدن به «جامعهای اخلاقی» کافی است یا آنکه مباحث نظری تنها میتوانند زمینههای عملی رسیدن به چنین جامعهای را فراهم آورند؟ اینکه در برنامهها و شوهای تلویزیونی این یا آن فرد بیاید و درباره «اخلاق نیک و بد» مردم را نصیحت کند، گمان ندارم که راه به جایی ببرد. در واقع و عملاً باید شرایط و وضعی بهوجود آید تا معیارها و ارزشهای اخلاقی در جامعه پذیرفته و گسترده شوند. البته پیداست که هرگاه در جامعهای وضع اقتصادی نابسامان و ارتشا و فساد و دروغ در همه عرصهها رسوخ کرده باشد، آموزههای اخلاقی مولانا نیز کارساز نیست.
حال اگر بپذیریم و تجربه نیز به ما نشان داده باشد که با موعظه و نصیحت و داستان و قصههایی با نتایج اخلاقی (یا همان «اخلاق توصیفی») نمیتوان بر «بحران اخلاق» در جامعه چیره شد و برای این کار به فلسفه اخلاق نیازمندیم و اگر بدانیم که فلسفه اخلاق بخشی از گستره پهناور فلسفه است، با روشها و متدولوژی خاص خود، ناگزیریم بپذیریم که عقلانیت و جنبه عقلی ورود به مباحث مربوط به فلسفه اخلاق را نیز نمیتوان واگذاشت. فراموش نکنیم که اخلاق مولوی، مبتنی و مسبوق به دین است، در حالی که تفکر نوین بر این نظر است که برعکس، دین را باید بر اخلاق متکی کرد. از همین روست که اخلاق مولوی نیز امروز شایسته نقد است. این نقد میتواند بر پایه فلسفه اخلاق و ازجمله مثلاً فلسفه اخلاق کانت باشد. هرچند که فلسفه اخلاق کانت نیز برکنار از نقد و سنجش نیست که البته این خود مبحث دیگری است.
- همانگونه که شما هم اشاره کردید، ازجمله نکاتی که در تمدن امروزین بسیار مورد توجه قرار گرفته و میگیرد، عقلانیت و تدبیر در امور است، درحالیکه عقل در منظر مولانا چندان اعتباری ندارد و او مدام از طرد و لعن آن سخن میگوید. بهنظر شما میتوانیم بگوییم آموزههای مولانا با عقلابزاری و مآلاندیشانه در تضاد و تنافر قرار دارد؟
در مورد این پرسش شما میتوان چند کتاب نوشت و یا آنگونه که مولانا میگوید:
تا چه عالمهاست، در سودای عقل
تا چه با پهناست، این دریای عقل
اما اگر بخواهم به چند اشاره بسنده کنم، میتوان گفت که عقل نزد مولانا معنایی خاص دارد و این چنین نیست که بیاعتبار باشد. در کتاب مثنوی، مطالبی گوناگون و گاه متضاد درباره عقل میخوانیم؛ گرچه این تضاد ظاهری است و برخی را چنان به برداشت خطا از سخن او میکشاند که میپندارند مولانا به طرد و لعن عقل کمر بسته است. مولوی، هم از عقل ممدوح و هم از عقل مذموم سخن به میان آورده است. او تزویر و مکر و فریب در امور دنیا را از مظاهر عقل مذموم میداند. عقلی که او به آن باور دارد، عقلی است همچو قرص آفتاب، چون چراغِ سَرخوش؛ در مقابل عقلی که چون زُهره و شهاب کمنور و همچون جرقه آتش ناپایدار. مولانا عقل مورد نظر خود را با نامهای عقلِ عقل، عقل ایمانی، عقل کلی و... میخواند که با عقل مشترک انسانی فرق دارد.
عقلِ ایمانی چو شحنه عادل است
پاسبان و حاکم شهرِ دل است
عقل در تن حاکم ایمان بود
که ز بیمش نفس در زندان بود
درباره اختلاف این دو عقل و اصولاً تفاوت عُقول، حرف و حدیث بسیار است و مولانا نیز خود تفاوت عقلها را از زمین تا آسمان میداند و عقل جزوی را که همان عقل معاش و عقل ظاهربین است و درنظر او باعث بدنامی عقل کلی میشود که همان عقل معاد و عقل باطنبین است. اما برخلاف تصور رایج، آموزه مولوی بهگونهای دیگر در خدمت عقل ابزاری است. او عقل بشری را ابزاری در خدمت ایمان و آخرت میخواهد.
بگذارید در این میان به نکتهای اشاره کنم.مولانا شاعر و عارف بزرگی است و انسان با یافتن راهی به ژرفای اندیشههای او میتواند به شور و شوق زندگی بیفزاید. عرفان مولانا، زنده و پویاست و در میانه زندگی میجوشد و میکوشد و نه از جنس آن عرفان دروغین و بیروح است که سعی در رواج کیش شخصیت دارد و با مناسبات مریدی و مرادی و گوشهنشینی و عزلتگزینی، حیات را به فساد و زندگی را به تباهی میکشاند. جوانان روزگار ما از سویی به شور و شوق معنوی و عشق به زندگی که در شعر و آموزههای مولانا نهفته است دلبستهاند و از دگرسو میدانند که برای حل مسائل و مشکلات زندگی مدرن به خردورزی و عقلانیت نیاز دارند و به فضایی آزاد بهمنظور گفتوگو و یافتن راهکارهایی برای زیستنی در شأن انسان. برای آنان که میدانند تنها یک عقلانیت وجود ندارد، بلکه ما با عقلانیتهای متعدد روبهروییم، این پرسش اساسی پیش میآید که چرا برای کسب عقلانیت هم باید به سراغ شاعران و عارفان برویم؟خاصه آنکه دیر زمانی است پای عرفان به سیاست هم باز شده است و از این طریق، هم چهره عرفان را زشت کرده و هم سیاست را از عقلانیت دور کرده و به سوی مناسبات مرید و مرادی کشانده است.
- پروفسور آنماری شیمل که شما با ایشان ارتباطی علمی داشتید، ازجمله شرقشناسانی بود که بسیار علاقهمند به مولانا بود. چه جذابیتی در مولانا وجود داشت و دارد که امثال پروفسور شیمل جذب او شده و میشوند؟
البته در مورد پروفسور شیمل باید گفت که او را شاید بتوان حلقه پایانی نسلی از فرهیختگان اروپایی نامید که در شناختن و شناساندن بخشی از فرهنگ سرزمینهای شرق مسلمان و بهویژه عرفان و ادبیات کلاسیک فارسی بسیار کوشیدند و خوش درخشیدند؛ کسانی چون فریدریش روکرت، شاعر و زبانشناس و مترجم نامدار آلمانی که از او بهعنوان «پدر شرقشناسی» یاد میکنند یا هانس هاینریش شِدِر، هلموت ریتر، فریتس مایر و بسیاری دیگر. میدانیم که مطالعه و بررسی درباره عرفان اسلامی در کشورهای اروپایی پیشینه دراز دارد. نخستین اثری که درباره عرفان انتشار یافت در سال۱۸۲۱ میلادی به قلم عالِم پروتستان مذهبِ آلمانی آگوست دِئوفیدوس تولوک بود. تولوک کتابش را که درباره حکمت الهی و عرفان ایرانی است هنگامی نوشت که 21 سال داشت. چهارسال بعد، در سال۱۸۲۵ میلادی، مجموعهای از وی انتشار یافت با عنوان «گلچینی از عرفان شرقی».
این کتاب نخستین اثر به زبان آلمانی بود که عرفان اسلامی را از طریق ترجمه آثار عارفان شرق معرفی میکرد. باری، کسانی که نام بردم برخلاف تصورات و عقاید رایج در میان اغلب شرقشناسان و علمای مسلمان و شریعتمداران که برای احکام و دستورهای شرع در اسلام اهمیت بیش از حد قائلند، بر این باورند که گوهر و اصل اصیل اسلام در عرفان نهفته است. از اینرو، در همان برخورد و آشنایی اولیه با عارفان و شاعرانی چون مولانا و عطار، جذب شخصیت ایشان میشدند و با مطالعه و تحقیق در آثار و اندیشههایشان، میکوشیدند به سرچشمه ایمان مسلمانان راهی بگشایند.